باگ http://s6.uplod.ir/i/00609/fkfk1psa8v1e.jpg
نمایش نسخه قابل چاپ
عاقا این گرمای گلستان رو من تا حالا تجربه نکرده بودم که الان تجربه کردم !
اینجا شده عافریغا :||||
دیروز ظهر دما به 52 رسید !!!
الان هم 48 هست...
ما میریم حمام با بدن خیس میاییم جلو کولر بازم گرممونه :d
خدایا ! ما بارون میخوایم :(
آقا منم دارم داستان مینیویسم ولی هیچ ربطی به داستان دوستمون نداره و یه جورایی رمان مانند هستش و نقشه و سرزمین هم کشیدم و داستان خیلی طولانیه..... صفحه اولشو میذارم تورو خدا نظر بدید اگه خوب بود تمومش کردم بذارم :
-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
پس از جنگ خونین میان خواهران نقابدار در منطقه "رونین" ( بوته زار بزرگی در نزدیکی کوه سیاه )، تنها بازمانده جنگ نوزادی معصوم و بی گناه بود که تازه چشم به جهان گشوده بود . میان گِل ها و در زیر باران بی رحم مانده بود و سرنوشت انتظار مرگ او را میکشید.
ولی خدا با مرگ او مخالف بود ...
زنی پیر با موهایی کاملاً سفید و لباسی خاکستری رنگ همراه با کلاهی نوک تیز در میان رگبار باران برای شکار به سمت جنگل " کوه سیاه " ( سیاه نامیدن کوه به دلیل شوم بودن آن است ) می رفت که تکه ای از گوشت انسان را در میان گِل ها دید اما پس از کمی دقت فهمید او یک نوزاد است . ابتدا می پنداشت او مرده ولی هنگامی که تحرکی در جسم کوچک آن دید ، او را بلند کرد و به سمت خانه خود واقع در کوه سیاه برد .
پیر زن در جوانی خود یک راهبه بود و بدلیل عاشق شدنش به یک جوان او را از دهکده " گرین فیلد " طرد کردند و او به کوه سیاه پناه آورد .
او زندگی خود را همراه با نوزاد دختری که در جنگ پیدا کرده بود می گذراند و در خانه غار مانند کوچکی که داشت کودک را بزرگ می کرد . کودک بسیار باهوش و زیرک بود و در سن 6 سالگی توانایی خود را در پرتاب خنجر از مادرش (پیرزن راهبه) آموخته بود. در 9 سالگی هر روز برای چیدن سبزیجات به طرف جنگل میدوید و سرعت زیادی که داشت باعث میشد مانند شبحی به نظر برسد و از خطر حیوانات گوشتخوار و اورک های ولگرد در امان بماند .
مادرش به او در رابطه استفاده درست از توانایی هایش گوشزد میکرد و او را به اعتقاد به خدا نصیحت میکرد
خدایی که مانند نگهبانی از او محافظت میکرد ...
دهنم سرویس شد اخر هم باختیم..
اومدم نرمال مچ بزنم تو چلنج های بوک بودم چلنجم تینکر افتاده بودگفتم یه دست تینکر برم 1:43:04 طول کشید!
rapier هم مال razor بود :v
Match 1518793567 - Overview - DOTABUFF - Dota 2 Stats
رکورد طولانی ترین بازیم تو dotabuff شد