نوشته اصلی توسط
دارک
روزی از روزها zuse سر درد وحشتناکی میگیرد و از هفاستوس میخواهد تا با تبر بر سرش بزند هنگامی که تبر بر سر zuse میخورد دختر از مغز zuse بیرون میاید و اتنا به دنیا میاید روزی اتنا و افرودیت میخواستند با هم مسابقه قشنگ ترین زن یونان را دهند و از داوری میخواهند تا انتخاب کند و داور افرودیت را انتخاب میکند سپس اتنا عصبانی شدهو داور زن را به شکل زنی با مو های مار مانند در میاورد مدوسا در ابتدا دوشیزه ای بسیار زیبا با گیسوانی دلفریب بوده است، به طوری که این زیبایی غره اش کرده بود. وی با پوزئیدون خدای دریا در معبد آتنا همبستر شد و به این ترتیب عبادتگاه آتنا را ملوث کرد، آتنا هم برای تنبیه وی، موهایش را تبدیل به مارهایی کریه و چندش آور کرد تا او به زشت ترین و منفورترین موجود، یعنی یک گورگون تبدیل شود. در تفاسیر دیگری بیان شده، مدوسا بسیار کنجکاو بود تا خورشید را ببیند و برای این منظور از آتنا درخواست کرد به او اجازه دهد تا به جنوب برود، اما آتنا به او اجازه رفتن نداد و مدوسا که بسیار خشمگین گشته بود با بی احترامی به آتنا گفت او به زیبایی مدوسا حسد می ورزد و این چنین شد که آتنا نیز او را مجازات نمود.[۳] گورگون ها در مجموع سه تن بودند، Euryale و Sthenno و آخری که مدوسا بود و چون او در ابتدا انسان و موجودی فانی بوده است، پس تنها گورگون فانی هم او می بود. این دومی رو تو wikipedia پیدا کردم