
نوشته اصلی توسط
♀♠♥ßKß♥♠♀
خواب دیدم در خواب با خدا گفتگویی داشتم ....
خدا گفت : پس می خواهی با من گفتگو کنی ؟
گفتم اگر وقت داشته باشید ...
خدا لبخندی زد و گفت :
زمان من ابدی است ....
چه سوالی از من در ذهنت داری ؟
چه چیزی بیش از همه شما را در مورد انسان متعجب می کند ؟
خدا پاسخ داد ....
این که آنها از بودن در دوران کودکی ملول می شوند ، عجله دارند که زودتر بزرگ شوند
و بعد حسرت دوران کودکی را می خورند ...
این که با نگرانی نسبت به آینده زمان حال فراموش شان می شود
آنچنان که نه دیگر در آینده زندگی می کنند و نه در حال ....
این که چنان زندگی می کنند که گویی هر گز نخواهند مرد
و چنان می میرند که گویی هرگز زنده نبوده اند ....
خداوند دست های مرا در دست گرفت و مدتی هر دو ساکت ماندیم .