باگ
باگ
ATER (05-31-2015),Butcher (05-29-2015),Soul Keeper (05-31-2015),[DR.[mmL (05-29-2015)
عاقا این گرمای گلستان رو من تا حالا تجربه نکرده بودم که الان تجربه کردم !
اینجا شده عافریغا |||
دیروز ظهر دما به 52 رسید !!!
الان هم 48 هست...
ما میریم حمام با بدن خیس میاییم جلو کولر بازم گرممونه :d
خدایا ! ما بارون میخوایم
دلــم « آرامـــش » وارونــه مــی خــواهــد !
شُ م ا ر ا
Steam ID : Benykhan1998
Nick Name : BenyKhan
ID Number : 238142159
Amir_Invok3r (05-31-2015),Lone Star (05-31-2015),Mars (06-01-2015),miniod (06-02-2015),Soul Keeper (05-31-2015),Warmach1ne (05-31-2015),[DR.[mmL (06-01-2015)
آقا منم دارم داستان مینیویسم ولی هیچ ربطی به داستان دوستمون نداره و یه جورایی رمان مانند هستش و نقشه و سرزمین هم کشیدم و داستان خیلی طولانیه..... صفحه اولشو میذارم تورو خدا نظر بدید اگه خوب بود تمومش کردم بذارم :
-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
پس از جنگ خونین میان خواهران نقابدار در منطقه "رونین" ( بوته زار بزرگی در نزدیکی کوه سیاه )، تنها بازمانده جنگ نوزادی معصوم و بی گناه بود که تازه چشم به جهان گشوده بود . میان گِل ها و در زیر باران بی رحم مانده بود و سرنوشت انتظار مرگ او را میکشید.
ولی خدا با مرگ او مخالف بود ...
زنی پیر با موهایی کاملاً سفید و لباسی خاکستری رنگ همراه با کلاهی نوک تیز در میان رگبار باران برای شکار به سمت جنگل " کوه سیاه " ( سیاه نامیدن کوه به دلیل شوم بودن آن است ) می رفت که تکه ای از گوشت انسان را در میان گِل ها دید اما پس از کمی دقت فهمید او یک نوزاد است . ابتدا می پنداشت او مرده ولی هنگامی که تحرکی در جسم کوچک آن دید ، او را بلند کرد و به سمت خانه خود واقع در کوه سیاه برد .
پیر زن در جوانی خود یک راهبه بود و بدلیل عاشق شدنش به یک جوان او را از دهکده " گرین فیلد " طرد کردند و او به کوه سیاه پناه آورد .
او زندگی خود را همراه با نوزاد دختری که در جنگ پیدا کرده بود می گذراند و در خانه غار مانند کوچکی که داشت کودک را بزرگ می کرد . کودک بسیار باهوش و زیرک بود و در سن 6 سالگی توانایی خود را در پرتاب خنجر از مادرش (پیرزن راهبه) آموخته بود. در 9 سالگی هر روز برای چیدن سبزیجات به طرف جنگل میدوید و سرعت زیادی که داشت باعث میشد مانند شبحی به نظر برسد و از خطر حیوانات گوشتخوار و اورک های ولگرد در امان بماند .
مادرش به او در رابطه استفاده درست از توانایی هایش گوشزد میکرد و او را به اعتقاد به خدا نصیحت میکرد
خدایی که مانند نگهبانی از او محافظت میکرد ...
HoMaYoON (06-02-2015),Lone Star (06-01-2015),miniod (06-02-2015),pishva (06-01-2015),Soul Keeper (06-01-2015),The Viper (06-01-2015),Warmach1ne (06-01-2015),Wind (06-01-2015)
قشنگه دوست عزیز ... ادامه بده :دیThis quote is hidden because you are ignoring this member. Show Quote
[DR.[mmL (06-01-2015)
خیلی قشنگ نوشتی عالیهThis quote is hidden because you are ignoring this member. Show Quote
بد تو کف pa هستیا .
هیرو رو دستش نمیاد INVOKER
[DR.[mmL (06-02-2015)
دهنم سرویس شد اخر هم باختیم..
اومدم نرمال مچ بزنم تو چلنج های بوک بودم چلنجم تینکر افتاده بودگفتم یه دست تینکر برم 1:43:04 طول کشید!
rapier هم مال razor بود :v
Match 1518793567 - Overview - DOTABUFF - Dota 2 Stats
رکورد طولانی ترین بازیم تو dotabuff شد
ویرایش توسط Soul Keeper : 06-01-2015 در ساعت 05:14 PM
[DR.[mmL (06-02-2015)
تا اینجاش که عالیهThis quote is hidden because you are ignoring this member. Show Quote
تا گفتی خواهران نقاب دار تا تهش رفتم.دمت گرم که با Pa شروع کردی
[DR.[mmL (06-02-2015)
قشنگه! اگه ادامشو بذاری حتما دنبال میکنمThis quote is hidden because you are ignoring this member. Show Quote
[DR.[mmL (06-02-2015)
قشنگه حتما ادامه بدهThis quote is hidden because you are ignoring this member. Show Quote
[DR.[mmL (06-02-2015)
طراحی توسط ArTaBaZ و VBIran | کلیه حقوق این وبسایت برای دوتاباز محفوظ میباشد. 2022-2012©